سفارش تبلیغ
صبا ویژن
""""""""""""
وبلاگافکت نوار وضعیت
"""""""""""""

چیزی شبیه سکوت....
چیزی شبیه سکوت فریاد حروفی است که در حلقوم جان قلم مانده اند! نمی گویم سکوت است که فریاد بی قراری روزهای بی کسی است فریادی به اوج سکوت و سکوتی به عمق دریای تنهایی....


بوقت ظهور؟

یا

بوقت واشینگتن؟

صدای زنگ ساعتت ناقوس کلیسا است

یا صدای کینسه های خاخامها؟

دلت برای که می طپد و برای که می سوزی و از

رنج چه کسی بی خواب می شوی؟؟

کدام قصه را کنار لالایی قرار می دهی؟

ترانه عشقت کدام است ?

و بلبل روحت کدام نغمه را سر می دهد؟

پروانه وجودت به گرد کدام شمع می گردد و با سوختنت

کدام تاریکی را نور می بخشی؟


وقت بیدار شدن با کدام زنگ می پری؟


ساعتت را بوقت کجا کوک کرده ای؟

بوقت قیامت ؟

یا بوقت واشنیگتن؟

پس چرا لباست بوی تعفن گرفته است

و چشمانت از خواب گران پف کرده است

غزه را می بینی؟

داعش را چظور؟

از تکفیری ها خبر داری؟

امنیتت مستدام باد و عافیتت پایدار

پس به وقت واشنیگتن نباش و از صدای ناقوس

کلیساهای و کنیسه های خاخامها غافل نباش

امروز نبوت آنان

و فردا وقت ظهور

پس تو به وقت ظهور باش

نه به وقت کلیسا...


همین!


 

[ سه شنبه 93/5/14 ] [ 9:37 عصر ] [ ع. الف . ضاد ] [ نظر ]


خودم بودم و تو ؛

و دیگر هیچ،

با تمام تنهایی و بی کسیم؛

فقط به بودن تو دلخوش کرده بودم.

ندانسته هایم از تو به وسعت دریاست و تنها دانسته هایم؛

از تو از یک حوض هم کمتر!

من از عشق تو رسوا شده ام، خودم هم از چشم خودم افتادم،

باورم نمی شد که اینگونه عشق تو رسوا یم کند!!

به خدا عشق به رسوا شدنش می ارزد

 و به مجنون و به لیلا شدنش می ارزد                                           
       

نه من که هرکه بر تو دل بست انگشت نمای خلایق شد!

قهقهه مستانه بی خبران؛  از لذت با تو بودن چه جاهلانه است!

هرکس مرا می بیند می گوید مگر مجبوری؟؟ رهایش کن

رنگ زردت نشان از رنج کم محلی معشوق دارد.

ولی من به این دل خوشم که تو مرا بشکنی،

رها کنی؛

نجات دهی!

ظرف مرا بشکنی، ظرف قلب و دلم را می گویم !

ظرفم که شکست می فهمم :

اگر با دیگرانت بود میلی چرا ظرف مرا بشکست لیلی

من در انتظار این شکستن و خلاص شدن....

و تو در انتظار آمدن من....... چه قدر عجیب

 



[ یکشنبه 93/5/12 ] [ 5:18 عصر ] [ ع. الف . ضاد ] [ نظر ]


 زن وقتی زنده است که معشوق باشد، وگرنه حیات و هویت خود را

از دست می دهد.

طنازی در نهاد دختران قرار گرفته است که حتی شرم و قهرشان

نیز خبر از نازی بالفطره دارد

پسران عارف مسلکند، عشق به عرفان و کشف و شهود که

فراتر از اخلاق است خواسته آنان است

 در زمینه چگونگی روابط دختر و پسر  عواملی موثراست ::

1- طنازی در سخن و رفتار

قرآن کریم برای جلوگیری از روابط ناسالم میان زنان و مردان می فرماید: ”

 نازک و نرم با مردان سخن مگوئید مبادا آنکه دلش بیمار

 است به طمع افتد بلکه درست و نیکو سخن بگویید.” (احزاب. 32)

 2- تأخیر در ازدواج


زن و مرد، مکمل نیازهای روحی و روانی یکدیگرند و هر یک بدون دیگری احساس

فقر و نیاز می نماید. زن به دنبال تقدیس از جانب مرد و درآرزوی این است که تنها ملکه

 کاخ عشق و محبتش باشد.  (مرتضی مطهری، نظام حقوق زن در اسلام،ص. 148)


  

و به قول ویل دورانت:

 زن فقط وقتی زنده است که معشوق باشد و توجه کردن به او
 

مایه حیات اوست. (ویل دورانت، لذات فلسفه، ص. 141)

و مرد نیازمند کسی است که قلبش برای او
 

بتپد و با گرمی نگاه و کلام پرمهرش، او را در مواجهه با ناملایمات زندگی امید بخشد


 3- بستر اجتماعی


یک عامل بسیار مهم در ایجاد چنین روابطی، وجود زمینه ای

 اجتماعی و گاه پنهان در میان جوانان است.

اگر در جامعه جوان چنین فرهنگی حاکم شود  که داشتن دوست پسر و یا

دوست دختر، نشانه قدرت و جاذبه اجتماعی است و یا این


جستجو کرد .

 4- عدم تقید خانواده به مسائل دینی


جوانان اولین برخوردها و معاشرت های ناسالم و مختلط را در

 خانه تجربه می کنند.فرهنگ خانواده است که حد و مرزها را به فرزندان

 می آموزد.

لذا قرآن کریم می فرماید: ” ای مومنان!

 
خود و خانواده خویش را از آتش دوزخ نگاه دارید.”(تحریم. 6)

یعنی خود و زن و بچه خود را تعلیم خیر دهید و ادب نمایید." (الدر المنثور، ج 6، ص. 244)

 و در نگهداری  همین بس که به آنها امر کنید بدان چه

 که خدا امر کرده و نهی کنید از آنچه خدا نهی کرده است. (کافی، ج 5، ص. 62)

اگر خانواده ها حدود شرعی را در روابطشان مراعات نکنند،

 دیگر چه انتظاری از جوانان با آن شرایط روحی و هیجانی می توان داشت .

5- بی توجهی به نیازهای جوانان در خانه

جوانان به محبت، صمیمیت، تنوع، تفریح و هر چیزی که شور و نشاط آنان

 را حفظ کند، نیازمند هستند.

 اگر والدین این نیازها را تأمین نکنند، خود آنان دست به کار می شوند و

 از آنجا که معمولا جوانان شتابزده و ناپخته عمل می کنند، از هر طریقی برای رفع نیاز

 خود اقدام می کنند.

نکته دیگری که باید به آن توجه داشت، پرهیز از بیکاری است.

خداوند متعال به پیامبر گرامی اسلام که

سلام درود خدا بر او باد توصیه می فرماید:

"هنگامی که از کار مهمی فارغ شدی خود را به کار دیگری مشغول کن"(انشراح. 7 )

والدین باید برای اوقات فراغت جوانان خود برنامه داشته باشند.



[ جمعه 93/5/10 ] [ 6:56 عصر ] [ ع. الف . ضاد ] [ نظر ]



به بلندای شب یلد ا و به گرمی خورشید مرداد ماه

 برای او آمدم، برای او ماندم و برای او می روم

 برای او سوختم ، برای او خاکستر شدم

؛ و برای او؛ اصلا برای او به تماشا نشستم

دل از من برد و جان ناقابلم را ،

چه بگویم جان ناقابلم را به زنجیر ارادت کشاند؛


در قهقهه مستانه ای از محبت ، شراب فنایم را سر کشید؛

زیر دار بی کسیم پای کوبی و قصاصم را به تماشا نشست؛


ابتدا دلی به وسعت هیچ داشتم و انتظاری به بلندای آسمان ،

توقعی بی جا و انتظاری بی اساس؛

هر چه با زنجیر عشقش بیشتر مرا به جلو کشاند؛

کوچکی دلم را یافتم و وسعت خواست او را حس کردم؛

او می خواست من عمیق تر از اقیانوس و ژرف تر

از  دریاها باشم ؛

 و من ،‏ و من خواستم مرغوب تر شوم تا بیشتر دیده شوم؛

 درست مانند کالای پشت ویترین هوس که جز نگاه

خریدارانه مشتریان دروغین را نمی طلبد،

قول داده بود  خودش را مال من کند و من فریب

زیر ابروی نازک بت های عنکبوتی را خوردم

کیست که این حقیقت را دریابد ، دریابد و در ماندن

لحظه نماند ، کیست ؟ کیست؟



[ پنج شنبه 93/5/9 ] [ 4:31 عصر ] [ ع. الف . ضاد ] [ نظر ]


دل که گرفت هیچ غمی نیست؛

فقط غم باقی نماند که اگه ماند جایی برای سرود نیست؛

سرود هستی، سرود بودن ،سرود ماندن و رفتن!

حال تو بگو! با این حال نداشته ، از کدام

حنجره نالیدن و با کدام نی ، نوایی شدن؟

من که تا کنون هجرت نکرده ام،

ماندن را بر رفتن ترجیح داده ام،

ماندن رنج ندارد، که انگار همیشه در بن بستی،                                            

اما این حرکت است که راه می زند،

و این هجرت است که عالم را به روی انسان می گشاید.

حال چگونه ؟ و با کدا م پا؟

با کدام مرکب و با کدام توشه؟


از ماندن و بو گرفتن، گندیدن، کرم زده شدن ؛ چه بگویم؟

عطر هجرت را بر خود نپاشیدن ، و از حشر کش خرمگس بهره بردن

بیا تا با هم برویم، با هم حرکت کنیم ،

جاده و اسب مهیا است پس چرا بمانیم؟؟

خداوند با یک تار عنکبوت که بر غار گناهانمان

می طند معجزه می کند!

و دستمان را می گیرد؛ یعنی رسوایمان نمی کند،

پس بیا تا برویم، برویم تا برسیم ، برویم تا نمانیم....




[ سه شنبه 93/5/7 ] [ 6:31 عصر ] [ ع. الف . ضاد ] [ نظر ]


 

 

 روزی امیر مومنان علیه السلام در مسجد کوفه نشسته بودند 

و گروهی از مردم نیز حضور داشتند.

 در این میان زنی وارد شد و در حالی که خود را به حضرت

نزدیک کرد فریاد برآورد:

  ای کسی که مردان ما را کشتی ! ای کسی که خونهای ما را

بر زمین ریختی!

  و ای کسی که کودکان ما را یتیم کردی!!!

 و خلاصه هر چه خواست به حضرت گفت.

عمربن حریث که از دشمنان امام است

  و چهر زشت خود را زیر نقاب نقاق مخفی کرده بود می گوید: ناگهان

  مولا علی علیه السلام به آن زن فرمود:

تو انسان بد زبانی هستی که از نظر جنسیت

مشکل داری ! نه مردی و نه زن!!

 عمر بن حریث می گوید: من به دنبال این زن

حرکت کردم و او را در خیابان یافتم

 و به بهانه اینکه می خواهم به تو جایزه ای بدهم

چرا که حرف های دل مرا نیز به

  علی زدی او را به خانه خود برد و دستور داد کنیزان او را تفتیش کنند

  و او را عریان کرده و لباسهایش را در آورند.

 آن زن همینکه دید قصد دارند او را تفتیش کنند ناگهان نشست و فریاد زد

  که این کار را نکنید به خدا قسم فرزند ابوطالب درست گفته است.

 ابن ابی الحدید در این قسمت می گوید: عمربن حریت برگشت و به

 امیر مومنان علیه السلام خبر داد و ضمن آن سوال کرد که

 شما از کجا دانستید آن زن از نظر جنسی مشکل دارد؟؟

 حضرت فرمود: شبی که رسول خدا از دنیا رفت

من سر مبارکش را در آغوش داشتم ،

  آن حضرت هزار باب علم را به رویم گشود که از

بابی هزار باب دیگر گشوده میشد،

  یکی از درهایی که به رویم گشوده شد این بود که

تا قیامت تمام دوستانم را به من معرفی کرد.

 آری اهل بیت علیهم السلام همه دوستان خود

را به اسم می شناسند بطوری که

  در روایات تصریح شده است که آن بزرگواران تصریح کرده اند

 آنقدر آشنایی ما به شما

 زیاد است که انگار از خودتان به خودتان آگاه تریم.


[ سه شنبه 93/5/7 ] [ 6:16 عصر ] [ ع. الف . ضاد ] [ نظر ]

 

یکی از بزرگترین تهمت هایی که غاصبان خلافت در اولین روزهای

رحلت حضرت خاتم الانبیاء به وجود مبارک امیرمومنان علیه السلام

زدند این بود که می گفتند :

به این علت دست از دست علی در آوردیم

و سند مظلومیتش را امضا کردیم که او مردی مزاح و شوخ بود.

این تهمت برای اولین با توسط عمرو بن عاص ،

به امیرمومنان علیه السلام زده شد و از آن پس ادامه یافت

حال سوال این است که:

 راستی راز و رمز شوخی های اهل بیت علیهم السلام چیست؟

در احوالات حضرت صادق علیه السلام نیز نقل شده است

که حضرت کثیر المزاح و التبسم بودند یعنی شوخی زیاد می کردند؟

در پاسخ این سوال گفتنی است که :

ائمه طاهرین علیهم السلام مظهر تمام صفات

جلال و کمال و جمال حضرت حق هستد،

خلیفه واقعی در عالم وجود مبارک آن بزرگو.ارنند

و انی جاعل فی الارض خلیفه همان بزگوران

تفسیر می کننند.

وقتی آنان مظهر و تجلی گاه صفات خدای متعالند برای ارتباط مردم

با حضرتشان باید کاری کنند که مردم قدرت نزدیک

شدن و برقراری ارتباط با آن بزرگوارن را بیابند.

یکی از صفات خدای متعال هیبت الله است، هیت خدای متعال

به قدر عجیب است که کسی حتی پیامبران الهی نیز نتوانسته اند

که به حضرت حق نزدیک شده و او را از سرا پرده غیب الغیوبی درآورند

این هیبت در وجود مبارک امیرمومنان علیه السلام و ائمه

طاهرین تجلی دارد ، اگر مردم بخواهند به آنان نزدیک شوند

باید کاری کنند که دچار این هیبت قرار نگیرند

به قدری هیبت حضراتشان زیاد است که شخصیتی مانند

حضرت صدیقه طاهره سلام الله علیها که خود نمونه ای از

خلیفه الله است وقتی بر حضرت رسول وارد می شوند

از شدت هیبت حضرت یارای سخن گفتن نداشته و ندارند

سه روز بود که حضرت ازدواج کرده بود ، وارد برپدر

بزرگوارشان شد، روایت می گوید

فدخلت علی النبی صلی الله علیه و آله و سلمت علیه فخرجت

بر رسول خدا وارد شد و سلام کرد و سپس خارج شد

امیرمومنان علیه السلام از ایشان پرسید

چرا زود از نزد پدر خارج شدی ؟

زهرای مرضیه سلام الله علیها فرمود :

والله ما استطعت ان اکلم رسول الله لشده هیبته

به خدا سوگند نتوانستم با رسول خدا سخن بگویم

به خاطر شدت هیبت آن حضرت

این نکته بسیار مهمی است که در نوشته بعدی ادامه خواهد یافت......







[ دوشنبه 93/5/6 ] [ 7:14 عصر ] [ ع. الف . ضاد ] [ نظر ]

از روزی که از مادر متولد میشویم

تا روزی که به آخرت میرویم

همه ، یعنی من ، تو ، ما و همه با سه کلاس روبه روییم:

اول کلاس زبان،

ما زبان را در دامن مادر می آموزیم که اگر مادر نبود در تمام عمر گنگ

می ماندیم

مادر با آموختنش قفل زبان ما را می گشاید و ما را به نطق وا می دارد

همه موجودات حرف می زنند اما جنس حرف زندشان مانند ما نیست

قرآن می گوید

موچه در مقابل سلیمان به سخن در آمد

طاووس نیز سخن گفت

و سلیمان می گوید من سخن گفتن پرندگان را می دانم

اما بدو شک سخن گفتن غیر انسان مانند انسان نیست.

حرف و زبان  ؛ و نطق و بیان از آن انسان است.

نکته مهم این است که انسان

دارای دو زبان است ، زبانی در دهان و زبانی در روح

همانگونه که جسم انسان زبان دارد روح انسان نیز داری زبان

است

این زبان وقتی گشوده می شود که دارای گوشی شنوا باشیم

انسان تا نشوند که نطقش باز نمیشود.

قیامت همه سوالها را باید شفاهی پاسخ گفت و کسی که بخواهد

در قیامت زبان دلش باز باشد تا سخن بگوید باید در این دنیا گوش

شنوایی در برابر معارف دینی داشته باشد

و گرنه برای همیشه گنگ خواهد بود

همین!



[ دوشنبه 93/5/6 ] [ 7:3 عصر ] [ ع. الف . ضاد ] [ نظر ]




 ماه سخن ،  و سخن ماه موعظه و منبر است؛

بسیاری از طلاب جوان برای امر مقدس تبلیغ را دریافته و فرصت

عظیم آن را درک کرده اند

مهر نوکری و سمت هدایت و تبلیغشان به امضاء

حضرت صاحب عجل الله رسیده و اکنون عاشقانه

در این میدان مقدس به اسلحه سخن می رزمند.

                            

در این میان توجه به اموری در بهتر برگزار شدن

مراسم و سخنرانی ها لازم و ضروری است.

زیبا سخن گفتن و سخن زیبا گفتن دو مسیر

متفاوت و جداگانه ای است که هر کدام در بلوغ

و هویت دیگری نقش مهمی را ایفا می کند.

بسیاری از سخنرانان هم زیبا سخن می گویند

و هم سخن زیبا،

 عده ای نیز بر اثر کمبود تجربه و نداشتن

سبک و شیوه های لازم تنها میان زیبا گفتن

و گفتن زیبا بلا تکلیف مانده اند

به همین علت تذکر نکاتی ضروری است که ذیلا به

ده نکته اشاره می کنیم

این ده نکته برگرفته از سبک و شیوه متخصصان فن است که

 همه مستند به روایت و احیانا مستند به کلام

خدا است؛ که برای بهتر شدن سخنرانی به کار گیر آن بسیار موثر است:


1.  دسته بندی سخن: 

 «أحسن الکلام ما زانه حسن النّظام و فهمه الخاصّ و العامّ؛

زیباترین سخن آن است که با نظم و ترتیبی زیبا آراسته شده

و برای خاص و عام قابل فهم باشد. »

(مُعجَم الفاظ غُرَر الحِکَم و دُرَر الکَلِم،  ص 995)

بیارای! سخنگوی چابک سرای      بساط سخن را یکایک به جای

 2.  روان و آسان!

«أحسن الکلام ما لاتمجّه الاذان و لایتعب فهمه الأفهام؛

زیباترین سخن آن است که برای گوش ها ناخوشایند و دریافت آن

برای فهم (مردم) رنج آور نباشد. » (همان ص 995)

بشنو موعظه اهل عُقول    کَلِّمِ النّاس علی قدر عُقول

اصل، معنی است نه تزیین کلام     

سخن آن است که فهمند عوام


                      

                                                   مرحوم شیخ احمد کافی ره


 3. سخن و عمل: 

أحسن المقال ما صدّقه حسن الفعال؛

نیکوترین سخن آن است که رفتار نیک (گوینده اش)

بر آن گواهی دهد. » (همان ص 948)

بزرگی سراسر به گفتار نیس

دو صد گفته چون نیم کردار نیست

 

4. پرهیز از بیهوده گویی :

«أسوء القول الهذر؛

 بدترین سخن گفتن، یاوه گویی است. » (همان ص 946)


5.  پرهیز از تناقض گویی؟

«شرّ القول ما نقض بعضه بعضا؛

 زشت ترین سخن آن است که پاره ای از آن، پاره دیگرش

را نقض کند. » (همان ص946)


6. پرهیز از زشت گویی!

«إیاک و ما یستهجن من الکلام فإنّه یحبس

علیک اللّئام و ینفّر عنک الکرام؛

 از سخنان زشت پرهیز کن؛ زیرا فرومایگان

را به گِردت نگه می دارد و گرانپایگان را از گِردت می راند. »

(همان ص 1289)

سخن، خوب است ز اول، خاطر کَس را نرنجاند      

 که بعد از گفت و گو، سودی ندارد لب گَزیدن ها

  7.  با زبان دل بگو! 

«إذا طابق الکلام نیة المتکلّم قبله السّامع و إذا

خالف نیته لم یحسن موقعه فی قلبه؛

هرگاه سخن گوینده با باور درونی اش یکسان باشد،

شنونده آن را می پذیرد.

و هر گاه با باور درونی اش یکسان نباشد، در جان شنونده

از جایگاه خوبی برخوردار نمی شود. » (همان ص 1331)


                        

                                              مرحوم فلسفی ره

8. به بیان خود مغرور نباش !

«من أعجبه قوله فقد غرب عقله؛

سخن هر کس او را خوش کند، بی گمان از

خِرَدورزی اش دور مانَد. » (همان ص 947)

مشو غرّه به حُسن گفتار خویش       به تحسین نادان و پندار خویش

             

9. به جا سخن بگو!ا

«لاتتکلّمنّ إذا لم تجد للکلام موقعا؛

هر گاه برای سخن گفتن جایگاهی (درخور) نیافتی،

هرگز سخن نگو. » (همان ص 994)

مجال سخن تا نیابی، مگوی      چو میدان نبینی، نگه دار گوی

 10. سخن شوم!

«لاتقل ما یکسبک وزرا أو ینفّر عنک حرّا؛

سخنی نگو که گناهی را برای تو به بار آورد

و یا آزاده ای را از تو براند. » (همان ص 945)



[ یکشنبه 93/5/5 ] [ 5:2 عصر ] [ ع. الف . ضاد ] [ نظر ]


من سیاه و سفید می نویسم ،

تو رنگی بخوان ، رنگی ببین،

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:

اللهم لا تفرق بیننا و بین الخبز  

خدایا میان ما و نان جدایی نینداز

نان نباشد ایمان نیست ، ایمان نباشد اخلاق نیست و اخلاق نباشد

جامعه به جنگلی تبدیل خواهد شد که هیچ نیرویی جز بلا و سختی او را

آرام نمی کند.

اسب چموش و پلنگ درنده و گرگ هار جز با ضرب کتک و

تازیانه رام می شود؟

و جامعه ای که جنگل گون باشد جز با بلا ، رنج و سختی تادیب

نمی شود.

لطفا یه ساندویچ اخلاق! بدون نوشابه ،

ما به جای نوشابه آب می خوریم،

گاز تکبر حالمونو به هم می زنه!!

نان ، ایمان ، اخلاق ضامن سلامت جامعه ای است که

اکنون سرطان گرفته است....

 




[ شنبه 93/5/4 ] [ 7:12 عصر ] [ ع. الف . ضاد ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By Weblog Skin :.
درباره وبلاگ

........................



........................
Google

در این وبلاگ
در کل اینترنت
""" ........
///