سفارش تبلیغ
صبا ویژن
""""""""""""
وبلاگافکت نوار وضعیت
"""""""""""""

چیزی شبیه سکوت....
چیزی شبیه سکوت فریاد حروفی است که در حلقوم جان قلم مانده اند! نمی گویم سکوت است که فریاد بی قراری روزهای بی کسی است فریادی به اوج سکوت و سکوتی به عمق دریای تنهایی....

 

امروز تصمیم گرفته بودم با تو از گره ای که بر سفره اشکم خورده حرف بزنم

دوست داشتم نظرت را در باره این سفره خالی بشنوم! 

از اشکت سیراب شوند و عطش رمضان را حقیر تر از آن ببینند!

اصلا با دیدن سوزت تنها به نداشتن آن بسوزند و از گرمای اشکت تنها در

فراق نباریدنش شعله ور شوند!

خلاصه دوست داشتم از  تو با خودم بگویم؛

از تو ، تو را می گویم ای آخرین حجت روی زمین ای مهدی!

اشکم ، صفای درونم ، سوزم و خلاصه شعله های  مهمات معنویتم فقط و فقط

در انتظار یک جرقه است!

جرقه ای که از برق محبت تو می درخشد!

کاش مرا کنار سفره بارانیت جای می دادی و برای خود بر می گزیدی؛

                          

کاش به اندازه یک غلام به کارهای خصوصیت می گماشتی و از تمردهایم می گذشتی

یا صاحب الزمان!


[ دوشنبه 92/4/31 ] [ 6:8 صبح ] [ ع. الف . ضاد ] [ نظر ]

 

 

قرآن کریم می فرماید:

شیطان به عزت و جلال خدای متعال سوگند خورد که از چهار جهت

به انسان حمله می کند،

1. از روبرو (من بین ایدیهم)

2.از پشت سر (من خلفهم)

3. از دست راست (عن ایمانهم)

4. از دست چپ (عن شمائلهم)

هر جوانی از چهار جهت مورد حمله شیطان قرار می گیرد

این جنگ نابرابری است که در هیچ کجای سابقه ندارد چرا که

اولا دشمن به چشم دیده نمی شود، ثانیا او تنها نیست

بلکه طبق فرموده خدای متعال در قرآن این دشمن دارای یاران

زیادی است...

رسول خدا فرمود: در ماه مبارک رمضان شیطان در غل و زنجیر

کشیده شده است ، حریم هوایی دل جوان در امان است

فرودگاهی برای فرود شیطان نیست.

انگار شیطان در ماه رمضان اشک سردی می ریزد و آه یاس و ناکامی

می کشد!

شیطان از  گمراه ساختن جوان مایوس، و بغض فرو خورده اش

را در کینه بیشتر ش نشان می دهد.

از برنامه های عجیبش حمله شیمیایی و میکروبی است

که هوای دل را مسموم می کند

اما در رمضان از حمله  ابلیس تا اطلاع ثانوی خبری نیست

وضعیت سفید است و تا رمضان هست خطری از جانب

شیطان ما را تهدید نمی کند؛

شیطان به دنبال تجدید قوا به گوشه ای خزیده است و به علت ریزش

باران رحمت حضرت حق قدرت پرواز ندارد....

    

 اما همینکه رمضان پایان یافت و دوباره شیطان میدان

جولان می یابد و قدرت خود را به کار می گیرد؛

 بمب هسته ای شیطان منفجر می شه!

این بمب دست ساز شیطان هزار هزار کلاف سیم

رنگ و ا رنگ داره؛ ساعت روی 7/55 تنظیم شده ، اول صبح؛

اولین اشتباه آخرین اشتباهه،

                    

 

  اللهم انی اعوذ بک من الشیطان الرجیم

خدایا من از شیطان رجیم به تو پناه می برم و برای شر وساوسش

از تو استمداد می طلبم!

 

    


[ یکشنبه 92/4/30 ] [ 3:2 عصر ] [ ع. الف . ضاد ] [ نظر ]

 

چهار توصیه برای شبهای قدر به دختران و پسران جوان!

           

اول:

درسته که شب قدر سرنوشت یک ساله انسان رو رقم

می زنند ولی این به معنای جبر نیست؛

انسان مثل یک آبشار نیست که برای جاری شدن از خود اختیاری

نداشته باشد؛

                       

شما خودتون حاکم بر سرنوشت خودتون هستید ، هر چه بکارید

همان بدروید!

دختر جوانی که آینده مبهم خودش رو در خیابون جستجو می کنه

و پسر جوانی که فردای خودش رو با عمل  امروزش نابود، چگونه

حاکم بر سرنوشت خودش نیست؟

آری لجن کاشتن محصولی جز ندامت و پشیمانی ندارد،

تو بیا و زر بکار ببین چگونه فردایت با عاشقانه هایت همراه می شود!

دوم:

 من و تو مجبور نیستیم ! 

 ارزش و احتراممان به اختیار و اراده مان وابسته است.

               

ما همواره بر سر دوراهی قرار داریم ، مسقیم و کج راهه های گمراهی!

بنابراین چون با گوهر اختیار زینت داریم ، درهای توبه به رویمان گشوده است

کسی که اختیار نداشته باشد تو به به چه کارش می آید؟

لذا درهای رحمت الهی باز است ، تنها من و تو به یک دستگیره نیازمندیم

تا زیر چتر رحمت خدای متعال سیراب شویم

دستگیره نجات ولایت اهل بیت علیهم السلام ...

                              

دختران و پسران جوان ! با توسل و ارتباط معنوی شب قدر را

با حضورتان جلوه دهید!

سوم:

به کسی مربوط نیست که ما پاک یا آلوده ایم، همه از یک قماشیم

                   کارت پستال درخواستی طراحان

تنها اعتراف نزد حضرت حق با توسل به اهل ییت علیهم السلام جایز

و غیر آن ممنوع!

چهارم:

بالاترین گناه یاس از رحمت حضرت حق است

یاس آفتی است که ریشه درخت زندگی انسان را نابود می کند

بنابراین تو نباید مایوس شوی، چرا که خدای مهربان فرمود

باز آی باز آی هر آنچه هستی باز آی

                      گر کافر گبر و بت پرستی باز آی

این درگه ما درگه نومیدی نیست

            صد بار اگر توبه شکستی باز آی

          

قل یا عبادی الذین اسرفوا علی انفسهم لا تقنطوا من

رحمه الله ، ان الله یغفر الذنوب جمیعا

 


[ شنبه 92/4/29 ] [ 6:42 صبح ] [ ع. الف . ضاد ] [ نظر ]

 

 هرچه وصلت دیر تر ، عطشم برای زیارت بیشتر

بزاق دهان روحم ، طعم شیرین زیارت گرفته است

انگار خرمایی است،

                      

طعم رطب سر سفر افطار می دهد،

عطشم مضاعف شده است، هرچه شراب وصل می نوشم

       

شیرینی بزاق روحم خلاصی ندارد!

سرانجام تو را خواهم دید، اما؛

قلمم در وصف تو می ماند، بدون اتصال و پیوند با تو ؛ هیچ

و این زبانحال بی مثال و مانند ش:

برای تو نفس می زنم ؛

و برای تو زنده می مانم؛

کاری برای ماندن ندارم ، ولی یاد تو محو جمال زندگیم می کند؛

          

جمالی برای مجال زندگی نیست ؛ اما بودن تو شکوفه های خزانی حیات را می شکفد؛

            کلبه چوبی کنار رودخونه یا رودخانه و آبشار در شب که آب در جریان استوسط یک جنگل و درختتصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://www.roozgozar.com

 شکوفه های خزانی حیات آفت زده اند ،

تو را می طلبند ، و نسیم حضور تو را انتظار می کشند؛

                     

برای تو می نویسم ، برای تو نفس می زنم و برای تو زنده می مانم؛

تویی که حقیقت جانی ، و جانی که روحش تویی و بدون تو پوسته اش خاک را آروز می کند؛

آرزویی که بهشت را بهشت کرده است و دنیا را غمکد ه ای آفتاب ندیده؛

و من تازه می فهمم که چرا اینگونه بشر در بن بست است،

 در بن بستی که به دست خود تعبیه کرده است؛

و تو همواره گوشزد کردی که بن بست بشر به خاطر نداشتن حرکت است ؛

 کسی که حرکت کند بن بست  نمی فهمد، بن بست نمی بیند؛

حرکت به سوی او ، به سوی جان ، بسوی عشق و خلاصه  چه بگویم کمی بسوی امید؛

آری ! برای تو می نویسم ، برای تو ، از امدنت می گویم؛

و  از  نیامدنت ،خاکم به دهن از نیامدنت هیچ؛

نه از حضورت از شهودت و از چشم های نابینای تب گرفته من؛

تو می آیی ، تو آمده ای ؛

       waterfall 26rcymif عکس متحرک

تو نرفته بودی که باز آیی ،

تو بودی ، تو کنار ما ، همراه ما ، با غصه های ما و با شادی های ما؛

اما ما تنها تو را در غصه ها یافتیم؛

فراموش کردیم که تو را در لذتها  و شادی های خود جستجو کنیم؛

انگار تو را برای رنج ما آفریدند؛

اما باز خاکم به دهن ، زبانم لال ، صدایم خفه کاش نیام____..............................

 


[ جمعه 92/4/28 ] [ 6:30 صبح ] [ ع. الف . ضاد ] [ نظر ]

 

سلام بر خدیجه!

سلام بر بانوی همیشه!

سلام بر آنکه عظمتش به بزرگی عشق ،

به بزرگی محمد صلی الله علیه و آله و به بلندای دست نیافتنی

زهرا سلام الله  است.

سلام بر خدیجه کبری، مادر زهرا سلام الله علیهما! سلام بر او که

خورشید عصمت الله  و کوثر کبیر حضرت حق از افق وجودی او

طلوع نمود!

و سلام بر تو ای بانوی همیشه ای خدیجه!

        

وضو ساخته ام تا نام مقدست را بر صحنه سفید دل بنگارم

و اینک از تو استمداد می طلبم تا توانم بخشی و از نزول فیض و رحمت

سرشار شخصیت خود محرومم نسازی!                  

بانوی من!

راستش را بخواهی از تو چندان نمی دانم! تو را چندان نمی شناسم

و از عظمتت چندان نفهمیده ام!

و اینک تو بگو !

راستی تو کیستی؟

عقل در حل معمای بزرگ و درک شخصیت تو لنگ، و  قدرت فهم این همه امتیاز را ندارد!

راستی تو کیستی؟

من از تو تنها ثروتت را ، بانوی شهر بودنت را ؛ و رفاه و آسایشت را دیده ام!

اما آنچه تو را در نگاه من بزرگ؛  و آنچه مرا در دریای شخصیتت

غرق می کند تنها ثروتت ، مکنت و اموالت نیست!

تو بدون ثروت عظیم تری!

تو هنگام فقر جلوه دیگری داری!

روزی که عشقت محمد که در ود خدا بر او باد تو را پسندید؛ تو

همه چیزت را به پایش ریختی ، از همه چیزت در راهش گذشتی

و اثر عشق ،و قدرت عشق ،و حرارت عشق را به نمایش گذاشتی!

و روزی که تو در شعب ابی طالب گرسنه به سر می بردی ،

جمال شخصیت تو دیدنی تر ، و لکه فقر و بی مهری قریشیان

آیینه ملکوتی ات را تاریک نساخته بود.

 کارگران دیروز تو  ،از درد سیری خوابشان سنگین تر شده بود ؛

آنهمه لطف ؛، کرامت و بزگورای و سخاوتت را دیده بودند ام مردانگی

خود را در جامی از شراب هوی پرستی سر کشیده و تو را نمی دیدند.

همانانی  که با ثروت تو به نوایی رسیدند و با مکنت تو

سری از میان سر ها در آوردند.

 انگار بانوی سخاوتمند دیروز را تنها با ثروتش می شناختند ؛ نه 

با عظمتش، نه با شوکتش ، نه با کرامتش

تو را نشناخته بودند  که می گفتند:  امروز این بانو

آن بانوی همیشه نیست!

             

غلامان و مزد بگیران دیروز تو، با سخاوت تو میدان یافتند و تو را اینگونه

در شعب ابی طالب به زنجیر رنج و بند درد کشاندند!

می دانم ؛ ای بانوی همیشه ! دلت را ، قهقه مستانه و پای کوبی

بعد از شراب و تمسخر و انگشت اشاره گرفتنها کباب کرده است!

از همه جانسوز تر زخم زبان!

زخم زبانهایشان چه زود شروع شد،

خدیجه! مگر هشدارت نداده بودیم که با یتیم ابوطالب پیوند مبند؟

پس امروز در عشقش بسوز تا خاکسترت ببنیم!

اگر عشق محمد که درود خدا بر او باد کافی است ، پس بسوز

تا بفهمی که هشدار ما بی دلیل نبود!

 

         

آه ! زخم زبان! چه درد ناک است، چه سوزی دارد، زخم کهنه ای که تا

عمر هست باقی است و تا زندگی هست همراه توست!

و کارگران و مزدوران دیروز تو ، فقر تو را که نه، بلکه عشقت را

و دلدادگی ات را دلیل تحقیر و تهدید خود دانسته اند.

                        

و گرنه تو دلی به وسعت دنیا داشتی که در یا را در خود گنجاندی

تو بزرگی ات بزرگ تر از دنیا است که سرچشمه خلقت دنیا در تو

جای گرفت ، پس تو از عالم و افلاک و ما سوا با عظمت تری

تو دو عشق را در خود پرواندی؛

عشق محمد را و نور زهرا را

خدایا خدیجه کیست؟......

تنها می توان گفت او بانوی همیشه است.....

 


[ پنج شنبه 92/4/27 ] [ 9:49 عصر ] [ ع. الف . ضاد ] [ نظر ]

 

از هر چه بگذرم ! تو را چگونه

و به هرچه دل ببندم از تو جداشدن چگونه؟

مرا برای خودت برگزین، اختیار دلم را خودت به دست بگیر!

فکرم ، مغزم و حتی خیالاتم

 

 

 

 

دستان من باش!

قدرت قدمهای شکسته ام در تقوا

و نیرو گرفته در بیراهه گناه!      

           

تو پاهایم باش!

اشک چشمان من شو،

و نفس مورد نیاز روحم باش؛

تا هر صبحم را با اشک بر

حسین که جان فدای راهش باد؛

و با تنفس در فضای با او بودن شروع کنم!

از که بگذرم ؟ از تو؟ این محال

مرا به اندازه گنه کارانت دوست بدار!

از سهمی که برایشان کنار گذاشته ای ، شریکم کن؛

مرا در آغوش رحمتت، با عقابت مودب مکن!

         

من به نوازشت زودتر تغییر می یابم تا با ادبت تا با عقابت

عقابت تنها مرا سر به زیر می کند، تسلیم می کند

اما محبتت مرا به زنجیر ارادت و با تو بودن

درست مثل بچه ای که از ترس پدر تسلیم ، ولی نفرتی

چند سینه اش را می درد،

و فرزندی که با محبت پدر در آغوش مهر مادر توبیخ

شود زشتی هایش را خود اعتراف می کند و سینه اش مالامال از

محبت و مهر انتظار را بخش می کند

پس بیا و مرا با عذابت شیفته خود مکن

مرا با رحمتت به خود بخوان ، با مهربانیت باز گردان

من فراریم ! چون تو را نشناخته ام....

اللهم اغفر ذنوبی کلها ، .....

 


[ پنج شنبه 92/4/27 ] [ 7:31 عصر ] [ ع. الف . ضاد ] [ نظر ]

 

 

دوست دارم به پای درخت زندگی  هر جوانی بنالم ، چون نی

از فرار جوان؛  از من به جرم گناه نکرده به جرم تجربه نشدن

و به خاطر نیازمودنم در رنجم!

احساس توهین می کنم، توهین شکننده ای که شیشه مهر و محبتم

را ، آیینه احساس و تعقلم را خورد می کند و مرا به تسلیم قصاص

و تلافی می کشاند!

با خود می گویم : او تو را متهم می کند و آغوش باز تو را نمی بیند،

تو چرا اینگونه نباشی؟!

اصلا او کیست؟

اما این حرف را نمی پذیرم ، چون به دنبال تلافی نیستم ،

چون جایگاهم ، موقعیتم  ؛ شغلم اجازه نمی دهد،

تا به دنبال تلافی باشم!

من یک روحانی ام ، ، آری روحانی!

مرا برای تلافی بر نگزیده اند، مرا برای مچ گیری انتخاب نکرده اند،

 مرا برای رنجیدن  نیاورده اند.

من یک طلبه ام ،

طلبه طالب است، طالب رفاقت ، طالب مهر ، طالب و خواستار

عشق!

من بر منبر توبیخ نمی نشینم!

                       

 که بر کرسی توضیح زانو می زنم،

مرا به توبیخ چه کار؟ که توضیح وظیفه ای که بر شانه ام

سنگینی می کند!

و تو جوان!  چرا در انتظارت آمدنت به سوگم می کشانی؟

از که می گریزی؟

من بر قبر پیامبران بوسه می زنم!

و نه بر؛

 

نه بر رنج تو ، درد تو ، تنهایی تو! که بر عشق مقدس تو

تعظیم می کنم!

پس فرار از که ؟ از خودت یا از لباس؟!

تو مرا به جرم نکرده ام مجرم، و به خاطر گناه نداشته ام آلوده

و به خاطر دشمن نبودنم دشمن انگاشته ای!

تو بگو به کدام دادگاه شکایت برم  و از کدام قاضی

احقاق حقم را بخواهم .تو چه قاضی بی رحمی ؟

 لا اقل حرفهایم را بشنو!

یا لااقل بگذار حرفهایم را بزنم هرچند نمی شنوی،

برای تاریخ که لازم است!!

تو که مهر سکوت بر لبم دیده ای؛

 و حلقوم پر از حرفم را ؛

از تراکم غصه هایم شنیده ای؛

چگونه فرصت تکلمم را گرفته ای؟ و اجازه گفتنم نمی دهی؟

تو را می گویم ، جوان! تو را!

بگذار بگویم! بگذار بنالم ، بگذار حرف بزنم!

بگذار از بی مهری ها ، از تلخی ها و از زهرهای بی رنگ بگویم!

تو از من چه دیده ای؟

 اصلا فرصت دیدنم یافته ای؟

پس چگونه مرا متهم می کنی؟ چگونه از من گریزانی ؟

من یک روحانی ام!

لباس دارم؟ تا پوششی برای زشتی های عریان باشم

نه کلاهم ، که تاج فرشتگان است ، عمامه ام را می گویم؛

         

نه عبا و قبای بلندم که لباس اهل عزت است؛

که مولایم حسین علیه السلام در آخرین وداعش فرمود:

لباس بلندی برایم بیاورید که لباس کوتاه لباس اهل ذلت است !!

                              قصد کردم لباس و شلواری را بپوشم که بعد از ملبّس شدن ‏‏‏دیگر نمی‏توانستم بپوشم! یک تیپ آنچنانی! پیراهن...! و شلوار...! و کفش دامادی‏ام را پوشیدم! نعلین و عبا و قبای نو و اتوکشیده‏ام را هم به چوب‏رختی اتاق آویزان کردم

نه نعلینم که به فاخلع نعلیک ستوده شده است

 

                                   

و نه تسبیح زیبای صد دانه ای فیروزه ام !

 

                          

هیچ کدام شباهتی به تو ندارد؟

اما مگر اینها مرا از تو دور کرده است؟

تو با دور شدنت از من ناکام مانده ای!

روح تشنه ات از آب گل آلود سیراب نمی شود

پس چرا از زلال عشق من به خود بی خبری؟

من عشقم را به با تو بودن قداست داده ام

پس تو چرا این چنین بدون من عشقت را چوب حراج زده ای؟

من از تو گلایه مندم!

از تو !

تو را می گویم دوست جوان من!....

 


[ پنج شنبه 92/4/27 ] [ 2:54 صبح ] [ ع. الف . ضاد ] [ نظر ]

 

دوست دارم ساده باشم، جمال دلارایم چشم کسی را نزند

دلی را نسوزاند، خانه عشقی را ویران نکند

 

دوست دارم بی رنگ باشم، بی رنگ بی رنگ

                                                Islamic-Photos-00252-[yasinmedia_com]

تا هر کسی به هر رنگی دوست داشت مرا ببیند،

اصلا خودش مرا به میزان شخصیتش به میزان فطرتتش

و به میزان محبتش قاب کندقابی برا کنج دلی زیبا و ضمیری پاک

          

راستش گاهی از اینهمه رنگ و از اینهمه زرق  و برق رنج می برم

ابروهای نازک و صورتهای آغشته به انواع رنگ،

همه صورت که به اندازه کف دست بیشتر نیست، پس به تعداد انگشتها

رنگ زدن چه معنایی داره؟؟

به نظرم نشان از بی محبتی و کم محلی، نشان از تنهایی و ندیده شدن

هر چی فکر می کنم که با اینهمه رنگ چه قصدی دارند به نتیجه ای نمی رسم

برای اینکه وسط دل کسی جا باز کنیم که اینهمه رنگ لازم نیست

فقط کمی بی رنگی لازمه

تو ساده باش ، تو بی ریا باش ، تو خوب باش ببین خدا تو را به رنگ خودش در می آره

به نظرم رنگ خدا در بی رنگیه و خوشا به حال کسی که بی رنگ باشه

 

                                              قاب عکس


[ پنج شنبه 92/4/27 ] [ 1:18 صبح ] [ ع. الف . ضاد ] [ نظر ]

 

بالاخره کسی که دغدغه دین داری و تقوا دارد باید کمی هم زحمت بکشد

با حلوا حلوا که دهن شیرین نمی شود


ابن ابى یعفور به دردى مبتلا بود که درمان آن برایش سخت تر از خود

 درد بود، زیرا پزشکان معالج براى تسکین مرض وى شراب تجویز کرده بودند.

 

 

 

اى فرزند ابى یعفور! از آن ننوش! حرام است!

این ناراحتى از شیطان است که برتو مسلط شده است .

اگراواز تو ناامید شود، تو را رها خواهد کرد و دیگر به سراغت نخواهد آمد.

 

      

 


عبدالله به کوفه برگشت. درد شدید شد. بیش از همیشه او را آزار مى داد.

بستگانش وقتى ناراحتى او را دیدند، به او گفتند: توبراى تسکین ،

ناچارى مقدار کمى از شراب بنوشى!

عبدالله گفت: به خدا قسم! هرگز یک قطره هم نخواهم نوشید. (هرچند بمیرم.)

ناراحتى وى مدتى ادامه داشت، تا این که خداوند او را شفا داد

و تا زنده بود آن ناراحتى را احساس نکرد.

 

 

وى براى حل این مشکل از کوفه به مدینه شتافت و از

 محضر مولاى خویش کسب تکلیف کرد.

 حضرت صادق(علیه السلام)  فرمود: از آن مایع ننوش!

 

               

 

عبدالله وقتى به کوفه برگشت, درد به سراغش آمد. بستگانش با اصرار

و اجباراندکى شراب به او نوشاندند. درد آرام شد .

او از این حادثه تلخ و ناگوار خیلى ناراحت شد.

دوباره به مدینه منوره مسافرت کرد و موضوع واقعه

 را با امام(علیه السلام) در میان نهاد.

امام صادق(علیه السلام) فرمود:


[ چهارشنبه 92/4/26 ] [ 7:18 عصر ] [ ع. الف . ضاد ] [ نظر ]

                                                                  

 سلام بر تو، بر تو که رشته وصل و مرکز نزول فیض خدایی

بدون تو چشمی ندید و جانی نماند،

سفره ای خالی و حال و روزی خراب؛

گر تو نباشی تمام عالم خاکی مباد!                                                 

 همه بسوی تو و تو بسوی همه؛

از تو ایم ، پس به تو باز می گردیم.

ما ز بالاییم و بالا می رویم

ما ز در یاییم و دریا می رویم

و چه کور است  کسی که تو را ندید

عمیت عین لا تراک

کور باد چشمی که تو را ندید                                                      

 و رحمت تو جاری است ، ریشه درخت زندگیم

در انتظار بارش رحمتت ای خالق مهربانم

و فرمود: لا تقنطوا من رحمه الله

تو نباید مایوس شوی ، از من ، از رحمتم ، از بخشش و عفو و گذشتم

تو را می بخشم تا روی کسانی که امید عذابت را دارند سیاه شود

پس بیا زیر باران رحمت و سرشار محبتم در آغوشم قرار گیر!

 و من با دیدن تو یاد و خاطر ساله ای را زنده می شوم که

از درد عطش ننالید که از درد نامحرمان آب شد

و با دیدن تو غصه سرافکندگی و شرمساری قیامت و سوال

بی تو بودن را تصور می کنم

 


[ چهارشنبه 92/4/26 ] [ 5:40 صبح ] [ ع. الف . ضاد ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By Weblog Skin :.
درباره وبلاگ

........................



........................
Google

در این وبلاگ
در کل اینترنت
""" ........
///