چیزی شبیه سکوت.... چیزی شبیه سکوت فریاد حروفی است که در حلقوم جان قلم مانده اند!
نمی گویم سکوت است که فریاد بی قراری روزهای بی کسی است
فریادی به اوج سکوت و سکوتی به عمق دریای تنهایی....
|
خاطره ای شنیدنی یک بار قرار بود جلسه ای به مدت پنج-شش روز در بابلسر و در منزل یکی از دوستان برگزار شود. سه تن از رفقای اصفهانی، با یکی از دوستانشان به سمت بابلسر حرکت می کنند. نفر چهارم میانهی خوبی با دین و دیانت نداشت و از آنجا که چند سالی در شوروی سابق تحصیلی کرده بود، روحیهی بی دینی در وی تشدید شده بود. در بین راه به او می گویند: "اکنون که به شمال می رویم، عمده کارمان شرکت در جلسه ای مذهبی است و خط دهندهی ما فردی روحانی است."
رفتار ما مشاهده کنند. او از آن پس سعی می کرد در جلسات ما، که در شهرهای نزدیک برگزار می شد، شرکت کند و حتما خودش را برای دعای کمیل می رساند. ادعا می کرد که در دعای کمیل، مکاشفه ای برایش حاصل شده و برای آینده اش نیز بشارت هایی داده می شود که پس از چندی به وقوع می پیوندند. پس از آن، او خمس و سهم امام خود را پرداخت کرد و به من اظهار داشت که خیلی مایل است به حج مشرف شود...
گردید. بدین ترتیب او مرحله ای جدید از زندگی معنوی را شروع کرد. پس از چندی ما را به اصفهان دعوت کرد و به خاطر ما مهمانی مفصلی ترتیب داد که همه دوستان آمده بودند.
دوستانش گوش نمی دهند و او را با اکراه می آورند. یک شبانه روزی که با ما بود و گفت و شنود دوستانه، نماز و عبادت، گریه و مناجات ما را دید و با بگوبخندهای ما گفت و خندید. او نزد من آمد و از وجود خداوند و الهیات پرسید. گویا نسبت به خدا هم شک داشت. چند جلسه ای با او صحبت کردم که به حالش خیلی سودمند بود. اذعان می کرد
که تا به حال از هیچ کس این گونه مطالب مستدل و منطقی و در عین حال دلنشین و عاطفی نشنیده است. [ پنج شنبه 91/12/10 ] [ 7:26 صبح ] [ ع. الف . ضاد ]
[ نظر ]
|
........................ |
........................