چیزی شبیه سکوت.... چیزی شبیه سکوت فریاد حروفی است که در حلقوم جان قلم مانده اند!
نمی گویم سکوت است که فریاد بی قراری روزهای بی کسی است
فریادی به اوج سکوت و سکوتی به عمق دریای تنهایی....
|
زمستان ! امسال کجا بودی؟ من در حسرت کمی سرما؛ در سوگ پوشیدن پالتوی پشمی ام ، بهار را به خانه آوردم!! زمستان امسال ؛ زمستان نبود؛ بهار بود؛ انگار راه آمدن سرما را بسته ؛ و زمستان را پشت درهای قفل زده به انتظار نشانده بودیم!! زمستان بخل ورزیدی ؛ تو که بخیل نبودی تو همیشه دستان سخاوتمندت باران را برایمان هدیه می کرد؛ و گاهی در اوج محبت برف را !! اما چرا از ما دلگیر شده ای که فراموشمان کرده ای چند سالی است با دستان خالی می آیی!! زمستان ! چرا با ما قهری؟ ما را نمی نوازی؟ آنقدر به نوازش تو نیازمیدیم که نیامدنت ما را به گدایی کشانده است!! باران و برفت را ؛ سرما و سوزت را در بهار گدایی می کنیم جایت را با بهار اشتباه گرفته ایم!! بچگی ما را ببخش ، زمستان عزیز ! بی مهری ما را به خودت نادیده بگیر می دانیم تو بی تقصیری؛ شاید بهار ، تابستان؛ پاییز هم به جای تو باشند و کم محلی ما را بببنند؛ دیگر سراغمان نیاییند و جایشان را با یکدیگر عوض کنند. ما به زمستان و سخاوتش؛ به بهار و طراوتش؛ به تابستان و حرارتش، و خلاصه به پاییز و خزانش محتاجیم! و مولایمان امام سجاد علیه السلام در صحیفه چقدر زیبا فرمود: خداوندا! زمستان ما را زمستان و تابستان ما را تابستان قرار ده
[ دوشنبه 93/12/25 ] [ 9:50 عصر ] [ ع. الف . ضاد ]
[ نظر ]
|
........................ |
........................