چیزی شبیه سکوت.... چیزی شبیه سکوت فریاد حروفی است که در حلقوم جان قلم مانده اند!
نمی گویم سکوت است که فریاد بی قراری روزهای بی کسی است
فریادی به اوج سکوت و سکوتی به عمق دریای تنهایی....
|
دوست داشتم کسی سراغ خانه شادی را از ما نمی گرفت ؛ که ما جز ار خانه غم خبری ندارم از شهر غم و کوچه پس کوچه هایش ؛ از آسمان و ابر رنجها و بلاها ، همه را از بریم؛ اما پاسخی برای روح های تشنه شادی نداریم.! نمی دانم چرا من، آری من! تو و هر روح تشنه دیگری؛ نشاط و شادی را از همسایه قرض می گیریم و غم و اندوهم را به او پس می دهم! روز که از فرط عطش نشاط، رو به قبله ایم انگار سفره زندگیمان را جز سوخته های سنکک اندوها پر نکرده است. من ؛ تو ؛ او ، ما و همه از که شادی را گدایی می کنیم؟ از همسایه ای که خود ابزاری برای شادی ندارد؟ از هم قاره ایی که برای ایجاد شادی جشنواره پاشیدن رنگ به یکدیگر برقرار می کند و پختن بزرگترین پیتزای دنیا و بلند ترین ساندویج جهان را به نمایش می گذارد؟ ما که خود معدن نشاط را در اختیار داریم چرا گدایی می کنیم؟ مگر محمد و آل محمد که جان ناقابلم فدای خاک قدم آسمانیشان باد؛ معدن شور و نشاط و شادی نیستند؟ اصلا مگر کسی می تواند بدون آنها به نشاط برسد؟ حال که من ؛ تو و همه بر سر چشمه نشاطیم چرا از دیگران قرض بگیریم... در کامنت بعد خواهم گفت که قرض گرفتن از کسانی که شادی را می دزدند جز غم و اندوه ارمغان نخواهد داشت پس باید از سر چشمه نوشید تا سیراب شد.... [ چهارشنبه 93/9/12 ] [ 9:50 صبح ] [ ع. الف . ضاد ]
[ نظر ]
|
........................ |
........................