چیزی شبیه سکوت.... چیزی شبیه سکوت فریاد حروفی است که در حلقوم جان قلم مانده اند!
نمی گویم سکوت است که فریاد بی قراری روزهای بی کسی است
فریادی به اوج سکوت و سکوتی به عمق دریای تنهایی....
|
کسی صدای مرا نمی شنود! درکم نمی کند! حرفم را نمی فهمد؟ من نماز را دوست ندارم، نمی خواهم به زور نماز بخوانم فریاد پدرم: پسر جان! نماز، نماز ، داره قضا میشه ! کافر مطلق ، بلند شو؛ مگر نماز نمی خوانی، کفر همه جا را میگیره، و اما مادرم: پاشو ، کی آدم میشی، چرا از پسر خاله هات یاد نمیگیری؟ نماز نخونی خدا عذابت می کنه... ده پاشو دیگه... و من سکوت سکوت سکوت..... سکوتی همراه با اعتراض دوست دارم اعتصاب غذا کنم، از اینهمه داد و فریاد.............
خلاصه یک روز خودم را در آغوش رحمت الهی یافتم؛ با دوستی آشنا شدم که فکر مرا تغییر داد و مرا عاشق نماز کرد؛ از او پرسیدم: چرا باید نماز بخوانم؟ گفت: نماز تکلیف نیست که از زیر بارش شانه خالی کنی نماز مدال و تشریف است خدا ما را آدم حساب کرده به ما گفته نماز بخوانید؛ به سگ ها که نگفته نماز بخوانند؛ گفته؟!! حرفش مثل تیر به قلبم نشست گفتم معنی حرفت این است که اگر کسی نماز نخواند از سگ پست تر است، درسته؟ گفت: دقیقا.... و من اینگونه عاشق نماز شدم... [ چهارشنبه 93/6/26 ] [ 9:37 صبح ] [ ع. الف . ضاد ]
[ نظر ]
|
........................ |
........................