چیزی شبیه سکوت.... چیزی شبیه سکوت فریاد حروفی است که در حلقوم جان قلم مانده اند!
نمی گویم سکوت است که فریاد بی قراری روزهای بی کسی است
فریادی به اوج سکوت و سکوتی به عمق دریای تنهایی....
|
گوشهایم را گرفته بودم که صدای دلخراشش آزارم ندهد؛ فریاد گریه هایش دلم را می سوزاند و توان توقف و سکوت را مشکل می کرد؛ از حرا بر می گشتیم و قصد منی و عرفات و برای رجم شیطان ، و ماندن در مشعر ثانیه ها را متبرک می کردیم؛ جوانک با غروری عجیب رو به من کرد و گفت فقط از وان حمامش لذت بردم ؛ نه حرمش و نه طوافش ، نه احرامش و نه سعی اش بغضم را فرو خوردم و غصه ام را با لبخند تلخی مخفی نمودم؛ آنقدر در چشمانش خیره شدم تا خلاصه از رو رفت؛ و ناگهان اشک مانند قطره ای باران از ابر چشمانش بارید. گفت : آخر آخر آخرشی ! بگو چه کنم؟ گفتم خلوت برایت حرام است، شیطان در خلوت بیشتر سراغت می آید؛ و در شلوغی تو را به تنهایی دعوت می کند گفت و بعد! گفتم روزه دوای مشکل توست ، چند روزی را روزه بگیر و خودت را خسته کن؛ گفت یعنی درست می شه؟ گفتم امتحانش مجانی است، یک بار امتحان کن تا لذت با او بودن را با تمام وجود بچشی گفت دستور دیگری هم هست؟ گفتم بله! سجده گفت سجده ، گفتم بله سجده! سر بر آستانش بسای و طوق بندگیش را با افتخار بر گردن بیاویز البته از ورزش هم غفلت نکن تا بتوانی مرکب روحت را قبراق و چابک برای حرکت کنی گفت بیشتر بگو، گفتم دیگر هیچ.... [ سه شنبه 92/6/19 ] [ 10:52 صبح ] [ ع. الف . ضاد ]
[ نظر ]
|
........................ |
........................