چیزی شبیه سکوت.... چیزی شبیه سکوت فریاد حروفی است که در حلقوم جان قلم مانده اند!
نمی گویم سکوت است که فریاد بی قراری روزهای بی کسی است
فریادی به اوج سکوت و سکوتی به عمق دریای تنهایی....
|
فرداهایم در حسرت امروزها و امروزهایم در حسرت دیروزهایم گذشت، حتی فردای نیامده ام ، فردای در انتظارم! حسرتهای از دست رفتن ها، نرسیدن ها ، و گذشتن ها و به حساب نیاوردن ها؛ مولایم علی که جان ناقابلم فدای خاک قدمهای آسمانیش فرمود: گذشته ات که گذشته؛ آینده ات هم که نیامده؛ پس اکنون را دریاب و گذشته را جبران و آینده را بنا کن و من با این سخن برای همه چیز آماده ام؛ تنها از تهدید ها و به طمع افتادن ها رنج می برم؛ انگار امیدم را می دزدند و سلول انفرادیم را به رخم می کشند. شنیده ام ؛ پسر نضر ، زن و فرزندش را بر تو ترجیح داد، و پسر سلیم خود را ؛ و پسر حر ، ابن جعفی را می گویم ؛ تنها اسبش را برای یاریت پیشکش داد و خود گریخت؛ همه در مواجه با تو گذشته را می جستند و آینده را آرزو؛ که از حال غافل بودند؛ آری از حال ؛ از اکنون؛ از الان.... همه در مواجه با تو مرد شده بودند، می گفتند مرد که رو در وایسی ندارد؛ چشم در چشمان تو دوخته و حقیقت خود را آشکار نمودند. انگار خجالت و حیا را خورده بودند و جسارت و پر رویی اش را قی؛ و تو در عاشورا هم غریب تر ماندی ،
همه به تو که رسیدند به یاد داشته های خود و خواسته های خود ؛ به دنبال حق نداشته خود سر گردان بودند... از این می سوزم و دوست دارم خاکسترم شوم که اینان آنقدر در مرداب آرزوها فرو رفته بودند که حتی نمازت را هم ندیدند؛ کور بودند؛ از حقیقت چشم تنها مردمکش را داشتند و با مردمان علیه تو بودن را ....
و غروب عاشورا؛ روز خون، روز خاک ؛ روز نامردی؛ رورز غارت و ... و حتی انگشت و انگشتر؛ چادر و خلخال؛ گوشواره و گوش............
[ یکشنبه 92/6/3 ] [ 12:1 عصر ] [ ع. الف . ضاد ]
[ نظر ]
|
........................ |
........................