چیزی شبیه سکوت.... چیزی شبیه سکوت فریاد حروفی است که در حلقوم جان قلم مانده اند!
نمی گویم سکوت است که فریاد بی قراری روزهای بی کسی است
فریادی به اوج سکوت و سکوتی به عمق دریای تنهایی....
|
هرچه وصلت دیر تر ، عطشم برای زیارت بیشتر بزاق دهان روحم ، طعم شیرین زیارت گرفته است انگار خرمایی است،
طعم رطب سر سفر افطار می دهد، عطشم مضاعف شده است، هرچه شراب وصل می نوشم
شیرینی بزاق روحم خلاصی ندارد! سرانجام تو را خواهم دید، اما؛ قلمم در وصف تو می ماند، بدون اتصال و پیوند با تو ؛ هیچ و این زبانحال بی مثال و مانند ش: برای تو نفس می زنم ؛ و برای تو زنده می مانم؛ کاری برای ماندن ندارم ، ولی یاد تو محو جمال زندگیم می کند؛
جمالی برای مجال زندگی نیست ؛ اما بودن تو شکوفه های خزانی حیات را می شکفد؛
شکوفه های خزانی حیات آفت زده اند ، تو را می طلبند ، و نسیم حضور تو را انتظار می کشند؛
برای تو می نویسم ، برای تو نفس می زنم و برای تو زنده می مانم؛ تویی که حقیقت جانی ، و جانی که روحش تویی و بدون تو پوسته اش خاک را آروز می کند؛ آرزویی که بهشت را بهشت کرده است و دنیا را غمکد ه ای آفتاب ندیده؛ و من تازه می فهمم که چرا اینگونه بشر در بن بست است، در بن بستی که به دست خود تعبیه کرده است؛ و تو همواره گوشزد کردی که بن بست بشر به خاطر نداشتن حرکت است ؛ کسی که حرکت کند بن بست نمی فهمد، بن بست نمی بیند؛ حرکت به سوی او ، به سوی جان ، بسوی عشق و خلاصه چه بگویم کمی بسوی امید؛ آری ! برای تو می نویسم ، برای تو ، از امدنت می گویم؛ و از نیامدنت ،خاکم به دهن از نیامدنت هیچ؛ نه از حضورت از شهودت و از چشم های نابینای تب گرفته من؛ تو می آیی ، تو آمده ای ؛ تو نرفته بودی که باز آیی ، تو بودی ، تو کنار ما ، همراه ما ، با غصه های ما و با شادی های ما؛ اما ما تنها تو را در غصه ها یافتیم؛ فراموش کردیم که تو را در لذتها و شادی های خود جستجو کنیم؛ انگار تو را برای رنج ما آفریدند؛ اما باز خاکم به دهن ، زبانم لال ، صدایم خفه کاش نیام____..............................
[ جمعه 92/4/28 ] [ 6:30 صبح ] [ ع. الف . ضاد ]
[ نظر ]
|
........................ |
........................