سفارش تبلیغ
صبا ویژن
""""""""""""
وبلاگافکت نوار وضعیت
"""""""""""""

چیزی شبیه سکوت....
چیزی شبیه سکوت فریاد حروفی است که در حلقوم جان قلم مانده اند! نمی گویم سکوت است که فریاد بی قراری روزهای بی کسی است فریادی به اوج سکوت و سکوتی به عمق دریای تنهایی....

 

سلام بر خدیجه!

سلام بر بانوی همیشه!

سلام بر آنکه عظمتش به بزرگی عشق ،

به بزرگی محمد صلی الله علیه و آله و به بلندای دست نیافتنی

زهرا سلام الله  است.

سلام بر خدیجه کبری، مادر زهرا سلام الله علیهما! سلام بر او که

خورشید عصمت الله  و کوثر کبیر حضرت حق از افق وجودی او

طلوع نمود!

و سلام بر تو ای بانوی همیشه ای خدیجه!

        

وضو ساخته ام تا نام مقدست را بر صحنه سفید دل بنگارم

و اینک از تو استمداد می طلبم تا توانم بخشی و از نزول فیض و رحمت

سرشار شخصیت خود محرومم نسازی!                  

بانوی من!

راستش را بخواهی از تو چندان نمی دانم! تو را چندان نمی شناسم

و از عظمتت چندان نفهمیده ام!

و اینک تو بگو !

راستی تو کیستی؟

عقل در حل معمای بزرگ و درک شخصیت تو لنگ، و  قدرت فهم این همه امتیاز را ندارد!

راستی تو کیستی؟

من از تو تنها ثروتت را ، بانوی شهر بودنت را ؛ و رفاه و آسایشت را دیده ام!

اما آنچه تو را در نگاه من بزرگ؛  و آنچه مرا در دریای شخصیتت

غرق می کند تنها ثروتت ، مکنت و اموالت نیست!

تو بدون ثروت عظیم تری!

تو هنگام فقر جلوه دیگری داری!

روزی که عشقت محمد که در ود خدا بر او باد تو را پسندید؛ تو

همه چیزت را به پایش ریختی ، از همه چیزت در راهش گذشتی

و اثر عشق ،و قدرت عشق ،و حرارت عشق را به نمایش گذاشتی!

و روزی که تو در شعب ابی طالب گرسنه به سر می بردی ،

جمال شخصیت تو دیدنی تر ، و لکه فقر و بی مهری قریشیان

آیینه ملکوتی ات را تاریک نساخته بود.

 کارگران دیروز تو  ،از درد سیری خوابشان سنگین تر شده بود ؛

آنهمه لطف ؛، کرامت و بزگورای و سخاوتت را دیده بودند ام مردانگی

خود را در جامی از شراب هوی پرستی سر کشیده و تو را نمی دیدند.

همانانی  که با ثروت تو به نوایی رسیدند و با مکنت تو

سری از میان سر ها در آوردند.

 انگار بانوی سخاوتمند دیروز را تنها با ثروتش می شناختند ؛ نه 

با عظمتش، نه با شوکتش ، نه با کرامتش

تو را نشناخته بودند  که می گفتند:  امروز این بانو

آن بانوی همیشه نیست!

             

غلامان و مزد بگیران دیروز تو، با سخاوت تو میدان یافتند و تو را اینگونه

در شعب ابی طالب به زنجیر رنج و بند درد کشاندند!

می دانم ؛ ای بانوی همیشه ! دلت را ، قهقه مستانه و پای کوبی

بعد از شراب و تمسخر و انگشت اشاره گرفتنها کباب کرده است!

از همه جانسوز تر زخم زبان!

زخم زبانهایشان چه زود شروع شد،

خدیجه! مگر هشدارت نداده بودیم که با یتیم ابوطالب پیوند مبند؟

پس امروز در عشقش بسوز تا خاکسترت ببنیم!

اگر عشق محمد که درود خدا بر او باد کافی است ، پس بسوز

تا بفهمی که هشدار ما بی دلیل نبود!

 

         

آه ! زخم زبان! چه درد ناک است، چه سوزی دارد، زخم کهنه ای که تا

عمر هست باقی است و تا زندگی هست همراه توست!

و کارگران و مزدوران دیروز تو ، فقر تو را که نه، بلکه عشقت را

و دلدادگی ات را دلیل تحقیر و تهدید خود دانسته اند.

                        

و گرنه تو دلی به وسعت دنیا داشتی که در یا را در خود گنجاندی

تو بزرگی ات بزرگ تر از دنیا است که سرچشمه خلقت دنیا در تو

جای گرفت ، پس تو از عالم و افلاک و ما سوا با عظمت تری

تو دو عشق را در خود پرواندی؛

عشق محمد را و نور زهرا را

خدایا خدیجه کیست؟......

تنها می توان گفت او بانوی همیشه است.....

 


[ پنج شنبه 92/4/27 ] [ 9:49 عصر ] [ ع. الف . ضاد ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By Weblog Skin :.
درباره وبلاگ

........................



........................
Google

در این وبلاگ
در کل اینترنت
""" ........
///