باد هم کم نکند سوز دل صحرا را
قطره ای عشق به آتش بکشد دریا را
از غم عشق تو ای دوست ببین جان به لبم
فرصتی نیست دگر وعده مده فردا را
بچشان ذره ای از لعل لبت بر لب من
تا معلم بشوی بر دل من اسما را
چهره ی ماه تو را گر که نبینم کورم
ورنه بینا به کجا گم بکند پیدا را
یا که جانم بستان یا به وصالت برسان
اعتنایی بنما بیش مسوزان ما را
ساقی از فیض تو شد عالم امکان آباد
من خرابم چه کنم از می عشقت یارا
این عجب نیست که بی دیدن تو مجنونم
ذکر اوصاف تو مجنون بکند لیلا را
قطره ای اشک که از چشم خمارت آید
همچو آواز زند بر سر من دنیا را
این ترک خورده دلم، وحشت این را دارد
که بمیرد و نبیند پسر زهرا را
***********************
|
شکوه بندگی
|
دلت را با خداوند آشنا کن ز عمق جان خدایت را صداکن
دل غفلت زده مانند سنگ است مس دل را به یاد او طلا کن
شکوه بندگی در خاکساری است خضوع و بندگی پیش خدا کن
تو غرق نعمت پروردگاری بیا و حق نعمت را ادا کن
نشان حق شناسی در نماز است بیا و با خدا قدری وفا کن
به سوی او گشا دست نیازی به درگاه بلند او دعا کن
به سنگ توبه ای بشکن دلت را غرور و سرگردانی را رها کن
|
|