چیزی شبیه سکوت.... چیزی شبیه سکوت فریاد حروفی است که در حلقوم جان قلم مانده اند!
نمی گویم سکوت است که فریاد بی قراری روزهای بی کسی است
فریادی به اوج سکوت و سکوتی به عمق دریای تنهایی....
|
امروز تصمیم گرفته بودم با تو از گره ای که بر سفره اشکم خورده حرف بزنم دوست داشتم نظرت را در باره این سفره خالی بشنوم! می خواستم بدون تعارف پیشنهادت را در باره باز گشایی آن بدانم؛ از سر بازار تا آخر آن سفره ای به گستردگی کل خیابان بازار؛ چطور است؟ از اشکت سیراب شوند و عطش رمضان را حقیر تر از آن ببینند! اصلا با دیدن سوزت تنها به نداشتن آن بسوزند و از گرمای اشکت تنها در فراق نباریدنش شعله ور شوند! خلاصه دوست داشتم از تو با خودم بگویم؛ از تو ، تو را می گویم ای آخرین حجت روی زمین ای مهدی! اما دست به دل غریب و بی نوای من زدن مثل خنثی کردن بمب دست سازی است که اولین اشتباه آخرین اشتباه است! اشکم ، صفای درونم ، سوزم و خلاصه شعله های انبار مهمات معنویتم فقط و فقط در انتظار یک جرقه است! جرقه ای که از برق محبت تو می درخشد! کاش مرا کنار سفره بارانیت جای می دادی و برای خود بر می گزیدی؛ کاش به اندازه یک غلام به کارهای خصوصیت می گماشتی و از تمردهایم می گذشتی یا صاحب الزمان! [ شنبه 92/4/22 ] [ 12:28 صبح ] [ ع. الف . ضاد ]
[ نظر ]
|
........................ |
........................