سفارش تبلیغ
صبا ویژن
""""""""""""
وبلاگافکت نوار وضعیت
"""""""""""""

چیزی شبیه سکوت....
چیزی شبیه سکوت فریاد حروفی است که در حلقوم جان قلم مانده اند! نمی گویم سکوت است که فریاد بی قراری روزهای بی کسی است فریادی به اوج سکوت و سکوتی به عمق دریای تنهایی....

جند داستان خواندنی برای زنگ تفریح

 

1. نور ایمان در کودکی

سهل شوشتری از بزرگان عرفاست. او می‌گوید:

سه ساله بودم که دایی‌ام «محمد بن سوار» شبی از بستر برخواست

 و مشغول نماز شب شد ـ همیشه کارش این بود ـ آن شب به من

گفت: «پسرم! آیا آن خداوند که تو را آفرید یاد نمی‌کنی؟»


گفتم: چگونه او را یاد کنم؟ گفت: «هر گاه به بستر خواب رفتی،

سه بار از دل بگو: خدا با من است و مرا می‌نگرد و من در محضر او هستم.‌»

چند شبی جملات فوق را از دل گفتم. سپس گفت: «این جملات را

 هر شب، هفت بار بگو!» من چنین کردم. شیرینی این

 ذکر در دلم جای گرفت. پس از یکسال گفت:«تا آخر عمر آن جملات را

بگو که همین ذکر، دست تو را در دو جهان می‌گیرد.‌» به این ترتیب،

نور ایمان به توحید در دوران کودکی در دلم راه یافت و بر سراسر قلبم چیره شد. (1)

2. احترام به مقدّسات

مرحوم آیة اللّه العظمی بروجردی کنار مرقد مطهر آیة اللّه

حاج شیخ عبد الکریم حائری (واقع در مسجد بالا سر حضرت معصومه علیهاالسلام)

تدریس می‌کردند. در یکی از روزها هنگام درس،آقا متوجه شد که یکی از شاگردان

 به قبر حاج شیخ عبدالکریم تکیه داده است، با تندی به او فرمود:

 «آقا! به قبر تکیه نکنید! این بزرگان برای اسلام زحمت کشیده اند، به آنها احترام بگذارید!»

آقای بروجردی نسبت به کتب علمی و دینی، احترام بسیاری قائل

بودند و می‌فرمودند: «در تمام عمرم در اطاقی که کُتب حدیث باشد، حتّی دارای یک حدیث باشد، نخوابیده‌ام.‌» (2)

3. حَدّ دُم

آیة اللّه مدرس به یکی از طاغوتچه‌های زمانش که عنوان «فرمانفرما» داشت،

مطالبی گفته و انتقاد سختی به او نموده بود. فرمانفرما به وسیله یکی

 از دوستان مدرّس به او چنین پیغام

فرستاد: «خواهش می‌کنم حضرت آیة اللّه! این قدر پا روی دُم ما نگذار!»

مرحوم مدرّس به پیام رسان گفت:«به فرمانفرما بگویید: حدود دُم حضرت

والا باید معلوم شود؛ زیرا من هر کجا پا

می‌گذارم، دُم حضرت والاست.‌» (3)

4. من دو چیز ندارم

دکتر مدرّسی (نوه مرحوم مدرّس) می‌گوید: یک روز دیدم مرحوم

مدرّس نامه‌ای نوشته است. چون نامه را روی زمین گذاشت، من هم آن

 را خواندم. در آن نامه نوشته بود: «شهریارا!خدا دو چیز

به من نداد: یکی ترس و دیگری طمع. هر کس همراه اسلام باشد، من با او همراهم.‌»

 از آنجا که من از اعضاء خانواده آن مرحوم بودم، فضولی کرده، پرسیدم: «آقا این نامه را برای چه کسی

نوشته اید؟» فرمود: «برای احمد شاه.‌» (4)

 
5. اهمیت دعا در نماز

مرحوم فیض کاشانی در قنوت نماز وتر، دعای جوشن کبیر را می‌خواند

و مرحوم آیة اللّه سید محمد باقر درچه‌ای در قنوت نماز شب، دعای ابوحمزه ثمالی را به حالت ایستاده می‌خواند. (5)

6. پدر یتیمان

حبیب بن ابی ثابت می‌گوید: مقداری عسل به بیت المال آوردند، حضرت

علی علیه السلام دستور داد، یتیمان را حاضر کردند. در موقعی که عسل را بین افراد مستحق تقسیم می‌فرمود، خود

شخصا به دهان یتیمان عسل می‌گذارد.

عرض کردند: این عمل برای چیست؟ فرمود: «امام پدر یتیمان است

و من عسل به دهان آنها می‌گذارم و به جای پدران از دست رفته آنها، عطوفت پدری می‌کنم.‌» (6)

7. روان‌ کاوی ابن سیرین

مردی نزد ابن سیرین آمد و گفت: خواب دیدم تخم مرغ پخته را پوست می‌کنم،

 زرده‌اش را می‌اندازم و سفیده‌اش را می‌خورم.

ابن سیرین به حضّار مجلس گفت: این مرد قبور مردگان را می‌شکافد و کفن آنها را می‌دزدد.

پرسیدند: از کجا چنین تعبیری می‌کنی؟ جواب داد: تخم مرغ، قبر است.

 شکستن پوست، شکافتن قبر است. زرده به جای میت و سفیده کفن اوست که بر او پیچیده اند. میت را می‌اندازد و

کفن را می‌برد و پول آن را می‌خورد. (7)

8. عِزَّت نفس

حضرت علی علیه السلام از مقابل دکان قصّابی عبور می‌کرد، مرد قصاب که

گوشت فربهی داشت، به حضرت عرض کرد: از این گوشت پروار بخرید! فرمود: فعلاً پول ندارم. قصّاب گفت: نسیه

می‌دهم و برای دریافت قیمت آن صبر می‌کنم. حضرت فرمود: به جای صبر تو، من از خوردن گوشت صبر می‌کنم. (8)

9. گذشت بی‌نظیر

مردی به محضر امام صادق علیه السلام آمد و عرض کرد: فلانی! پسر عمویت

از شما سخن گفت و هیچ بدگویی و شماتتی را فروگذار نکرد.

حضرت صادق علیه السلام تجدید وضو کرد و به نماز ایستاد.

آن مرد می‌گوید: با خود گفتم: امام می‌خواهد درباره او نفرین کند.

دیدم دو رکعت نماز خواند و عرض کرد: «بارالها! من از حقّ خودم در مورد او گذشتم و تو از من بخشنده‌تر و کریم تری،

درخواست دارم او را ببخشی و برای اهانتی که به من نموده است، مؤاخذه‌اش ننمایی!»

آن حضرت در حالی که پرده اشکی روی چشمش بود، پیوسته برای مغفرت او دعا می‌کرد و من با شگفتی ناظر آن جریان بودم. (9)


پاورقی
 
1. کیمیای سعادت، ابو حامد غزالی، به نقل از داستان دوستان، ج 5، ص 257.
2. از حاج میرزا حسن نوری، به نقل از داستان دوستان، ج 5، ص 258.
3. همان، ج 2، ص252؛ مدرس قهرمان آزادی، حسین مکّی، ج 2، ص 842.
4. مدرّس سی سال شهادت، ص38؛ داستان دوستان، ج3، ص58.
5. ناصح صالح، غلامرضا گلی زواره، ص 70؛ سیمای فرزانگان، ص 228.
6. بحار الانوار، ج 9، ص 526؛ کودک، محمد تقی فلسفی، ج 1، ص 260.
7. حیاة الحیوان، ج 1، ص 241 و ر. ک: کودک، ج 1، ص 364.
8. لئالی الاخبار، ص 127؛ بزرگسال، محمد تقی فلسفی، ج 1، ص 271.
9. مشکوة الانوار، ص 217؛ مکارم الاخلاق، ج 1، ص 345.


[ جمعه 92/4/21 ] [ 3:44 عصر ] [ ع. الف . ضاد ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By Weblog Skin :.
درباره وبلاگ

........................



........................
Google

در این وبلاگ
در کل اینترنت
""" ........
///