چیزی شبیه سکوت.... چیزی شبیه سکوت فریاد حروفی است که در حلقوم جان قلم مانده اند!
نمی گویم سکوت است که فریاد بی قراری روزهای بی کسی است
فریادی به اوج سکوت و سکوتی به عمق دریای تنهایی....
|
و اینک لذت عبادتم را از تو دارم جلای روحم را ، رفتن زنگار دلم را و خلاصه عروجم را تو نبودی جان نداشتم ، مرده ای متحرک بودم! و خلاصه بدون تو هیچ تو آمدی و جان خدا را هدیه ام کردی! تو آمدی و عشق خدایم بخشیدی! تو آمدی تا بندگی ام بخشی! مدالی دهی که جبرئیل هم حسرت داشتن را داشت چشمم، ابرویم، صورتم ، قدم ، شکلم که افتخار ندارد. چشم زیبا زیاد است، اما افتخار ندارد، و زیبایی بخششی است که در فضل او خلاصه می شود پس بلال سیاه بر فرعون سفید؛
و اسمای کوتاه بر هند جگر خوار شرافتی به بزرگی دریا دارد تو آمدی تا روحم را شکل دهی! بلال با تو جان گرفت و ابولهب از دوری تو مرد؛ ابولهب مردار بود و بلال بوی جان می داد چون این سیاه تو را داشت و آن سفید از تو محروم بود زنده ام کنی! جانم ببخشی و مرا معشوق ملائکه قرار دهی دستم دراز است و کمک می طلبد پس تو دست مرا بگیر و حیاتم ببخش [ جمعه 92/3/17 ] [ 7:2 عصر ] [ ع. الف . ضاد ]
[ نظر ]
|
........................ |
........................