چیزی شبیه سکوت.... چیزی شبیه سکوت فریاد حروفی است که در حلقوم جان قلم مانده اند!
نمی گویم سکوت است که فریاد بی قراری روزهای بی کسی است
فریادی به اوج سکوت و سکوتی به عمق دریای تنهایی....
|
نه فریادی بزن، نه سکوت کن! فریادت سکوت زندان را می شکند، و سکوتت فریاد زندان را تو در بند نه ایی، تو بر زنجیر سازان میری؛ خرگوش که به زنجیر کشیده نمی شود، خرگوش را چه به بند، چه به زندان؟ شیر میدان جهاد، جهاد با نفس را می گویم،آری شیر میدان جهاد یوسفی است که در زندان زلیخا به بند کشیده می شود. زندان به یوسف می بالد، آبروی نداشته اش را از شخصیت یوسف کسب می کند پس زندان از یوسف کسب آّربرو می کند و سری از میان سر ها در می آورد....
اما زندان شکایت دیگری نیز دارد، می گوید مجرمان و هرزگان و سارقان و شیادان آبرویی برایم نگذاشته اند همیشه سرم از خجالت و شرم پایین است اما همینکه نام یوسف را می برند بر خود می بالم که چه زیبا از او شرافت یافتم چه زیبا از او آبرو خریدم تا قیامت نامم در قرآن کنار نام یوسف است، که گفت: رب السجن احب الی مما یدعوننی الیه خدایا زندان را از آنچه او مرا به آن می خواند دوست داشتنی تر است و در تاریخ؛ آبرویم ، را از یوسفی گرفتم که ، یوسف آبرویش از اوست؛ یوسف آبرو و عظمت ، شرافت و عفت خود را از او دارد پس من و یوسف ، زندان و زندانی ، هر دو از موسی بن جعفر علیه السلام می سوزیم؛ از او کسب آبرو می کنیم ؛ ا او شخصیت می گیریم.... یوسف بدون او و من بدون یوسف و او از هیچ هم هیچ تریم؛ پس سلام و درود خدا بر او باد که خاطراتش عزتم داد و چهارده سال مرا با خلوت خود رونق؛ من بدون او خلوتی نداشتم ، اشکی نداشتم، بیداری نداشتم؛ اما همینکه او آمد خواب را از چشمم ربود و با اشک خود سیرابم کرد. از تشنگی داشتم هلاک می شدم و این باران اشک موسی بن جعفر علیه السلام بود که کویر خجالتم را سیرآب کرد و درخت عزت و آبرویم را رویاند. من زندان شیشه ای و موسی بن جعفر علیه السلام خورشید فاطمی است ، خورشید حیدری، خورشید هاشمی! و سلام بر آن آقایی که در تاریکی من و کنج سیاه چالهای من معذب بود و سرانجام مرا در سوگ خود به خاک کشاند. رسید............... به مناسبت شهادت امام کاظم علیه السلام 25 رجب 1392
[ چهارشنبه 92/3/15 ] [ 7:48 عصر ] [ ع. الف . ضاد ]
[ نظر ]
|
........................ |
........................