چیزی شبیه سکوت.... چیزی شبیه سکوت فریاد حروفی است که در حلقوم جان قلم مانده اند!
نمی گویم سکوت است که فریاد بی قراری روزهای بی کسی است
فریادی به اوج سکوت و سکوتی به عمق دریای تنهایی....
|
برای او آمدم، برای او ماندم و برای او می روم برای او سوختم ، برای او خاکستر شدم ؛ و برای او؛ اصلا برای او به تماشا نشستم دل از من برد و جان ناقابلم را ، چه بگویم جان ناقابلم را به زنجیر ارادت کشاند؛
در قهقهه مستانه ای از محبت ، شراب فنایم را سر کشید؛ زیر دار بی کسیم پای کوبی و قصاصم را به تماشا نشست؛
ابتدا دلی به وسعت هیچ داشتم و انتظاری به بلندای آسمان ، توقعی بی جا و انتظاری بی اساس؛ هر چه با زنجیر عشقش بیشتر مرا به جلو کشاند؛ کوچکی دلم را یافتم و وسعت خواست او را حس کردم؛ او می خواست من عمیق تر از اقیانوس و ژرف تر از دریاها باشم ؛ و من ، و من خواستم مرغوب تر شوم تا بیشتر دیده شوم؛ درست مانند کالای پشت ویترین هوس که جز نگاه خریدارانه مشتریان دروغین را نمی طلبد، قول داده بود خودش را مال من کند و من فریب زیر ابروی نازک بت های عنکبوتی را خوردم کیست که این حقیقت را دریابد ، دریابد و در ماندن لحظه نماند ، کیست ؟ کیست؟
[ سه شنبه 92/3/7 ] [ 9:2 عصر ] [ ع. الف . ضاد ]
[ نظر ]
|
........................ |
........................