سفارش تبلیغ
صبا ویژن
""""""""""""
وبلاگافکت نوار وضعیت
"""""""""""""

چیزی شبیه سکوت....
چیزی شبیه سکوت فریاد حروفی است که در حلقوم جان قلم مانده اند! نمی گویم سکوت است که فریاد بی قراری روزهای بی کسی است فریادی به اوج سکوت و سکوتی به عمق دریای تنهایی....

 

امشب سوختم!!

 

امشب سوختم، تو به جای آنان آیا نوکری مثل خودت را برای خودت می پذیری؟؟

انگار کسی در درونم نهیبم زد و گفت: خفه! تو دیگه خفه شو ، فکر کردی از اولیای خدایی؟ فکر می کنی مقربی؟ فکر می کنی راه برویت همیشه باز مانده است؟

 

خدایا! امشب مرا به هم ریختی ؟ خدایا انگار دوریم را نمی خواهی؟ انگار تو هم جان به لب شده ای ؟

دارد از دستم می رود؟ همه چیزم، لطف اربابم از دستم رفت یا در شرف رفتن است

یا لطیف و یا خبیر رفتم و از غافله ماندم

همه عشقم برباد رفت، همه معنویتم سوخت و چشمم را بستند و کلیدش را دزدیدند، انگار شیطان کلید چشمم را بلعید و با شمشیر رو بسته مرا به مبارزه طلبید ، گفت: گیرت انداختم تو زندانی شدی و من کلید سلولت را بلعیدم حالا بچش و حالا ضربه ها را تحمل کن.......

خدایا در این دل شب که ساعت 2/20 دقیقه شب شام میلاد زینب کبری سلام الله علیها است به بچگی من توجه نکن مرا در یاب مرا دریاب مرا دریاب.

 تو به کرمت نگاه کن، دارند مرا می دزدند، مرا به سرقت می برند ، اگر مرا بردند و دزدیدن حتما تکه تکه ام خواهند کرد.

چرا به دادم نمی رسی؟  جوابم نمی دهی ؟ //

 


[ دوشنبه 87/2/23 ] [ 9:47 عصر ] [ ع. الف . ضاد ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By Weblog Skin :.
درباره وبلاگ

........................



........................
Google

در این وبلاگ
در کل اینترنت
""" ........
///