چیزی شبیه سکوت.... چیزی شبیه سکوت فریاد حروفی است که در حلقوم جان قلم مانده اند!
نمی گویم سکوت است که فریاد بی قراری روزهای بی کسی است
فریادی به اوج سکوت و سکوتی به عمق دریای تنهایی....
|
دلم از دست دختران عنکبوتی خون است، رمقی برای تقوایم نمانده، شمشیر عفت و پاکدامنی ام کند شده است کسی نیست این شمشیر کند را تیز کند؟ چگونه خنجر ابروان نازک را بر بدن عریان روحم تحمل کنم؟ من باید در صف مجاهدان قرار بگیرم و گرنه از دست می روم، فرماندهی دستور شناسایی داده است، باید به فریاد روحم برسم! گرت هواست که معشوق نگسلد پیوند نگاه دار سر رشته تا نگهدارد
هیچ مجاهد ه ای بالاتر از مجاهد با نفس و غرائز درونی نیست رسول خدا جاهد با نفس رو جهاد اکبر معرفی کرده است، وقتی مجاهدان از میدان جنگ بازگشتند در حالی که خود رسول خدا نیز در میان آنان بود، خطاب به آنان فرمود مرحبا به کسانی که از میان جهاد اصغر بازگشتند و میدان جهاد اکبر را در پیش روی دارند یکی پرسید: جهاد اکبر چیست؟ حضرت فرمود جهاد با نفس!! چند نکته: اول اینکه جهاد با نفس یک امر شدنی است و در طول تاریخ بسیاری از جوانان در حالی که زمینه گستردن بستر حرام داشتند نفس را به دام تقوا انداختند دوم اینکه نمونه های مجاهدان با نفس حجت را بر ما تمام کرده اند و عذری برای ما باقی نگذاشته اند مثلا بعنوان نمونه به این داستان توجه کنید: وقتر بای شهید بابایی درآمریکا آموزش می دید،یک شب درحال دویدن دور ساختمان FBI بود که مأموران اورا را می گیرند. فرمانده از او می پرسد که ساعت 2 بامداد چرا می دوی؟ جاسوسی؟ عباس می گوید« نه قربان، باید در خلوت به شما بگویم ! به اینها بگو بروند بیرون،به شما می گویم.» فرمانده نیروها را بیرون می کند. و رو به عباس می کند و می گوید بگو! عباس می گوید: «شهوت مرا آزار می داد، عریز جنسی شعله می کشید و تمام وجودم را گرفته بود، به خاطر اینکه به گناه آلوده نشوم و شیطان را از خود دور کنم تصمیم گرفتم آنقدر بدوم تا خسته شوم و از دام شیطان نجات یابم بله می دوم،تا خسته شوم »فرمانده که تعجب کرده بود،می گوید: این همه دختر در آمریکا هست که فقط کافی است لب ترکنی ، هر کدام را بخواهی می آید!! که عباس می گوید:«نه قربان، در دین ما بایدارتباط با نامحرم گناه کبیره است ، برای ارتباط باید محرم شد، از عذاب خدا می ترسم! فرمانده که باورش نمی شد، از این مبارزه با نفس عباس به پاکی و عفت او پی می برد و عاشق معنویت عباس می شود واورا برای نهار به خانه اش دعوت می کند. اما عباس غذا نمی خورد ومی گوید:«این گوشت ذبح اسلامی نشده است.» فرمانده از او می پرسد ذبح اسلامی چیست و عباس توضیح می دهد. به دنبال این ماجرا فرمانده که خیلی به عباس علاقه مند شده بود هفته بعد مرغ زنده گرفته و ذبح اسلامی را انجام داده و او را دعوت می کند.
[ جمعه 92/2/20 ] [ 6:32 عصر ] [ ع. الف . ضاد ]
[ نظر ]
|
........................ |
........................