چیزی شبیه سکوت.... چیزی شبیه سکوت فریاد حروفی است که در حلقوم جان قلم مانده اند!
نمی گویم سکوت است که فریاد بی قراری روزهای بی کسی است
فریادی به اوج سکوت و سکوتی به عمق دریای تنهایی....
|
کاش استکان خاطره هایم را در حوض فراموشی نمی شستم و روزگار جوانی را به غفلت نمی گذراندم کاش قداست زندگیم را به نجاست معصیت آلوده نمی کردم و خود را بیشتر از دیگران دوست می داشتم فراموش کرده ام که باید خودم را بیشتر از دیگران دوست بدارم. آه چقدر غریبم کسی صدای غربتم را پاسخ نمی دهد؟؟/ و باز هم نفس و هوی و هوس طناب دار مرا مهیا کرده و سر بی گناه وجدانم را به دار شیطان سپرده است. انگار کسی از درونم مرا نمی خواند رقص شیطان و مرگ وجدان میدان سیاست روحم را به باتلاق هولناکی تبدیل کرده است که حتی فرشته نجات نیز جرات حضور را ندارد. و در آخر همه را حساب کردم اما از تو که کل حسابی غافل شدم . تو که حاضری و غیبتی نداری . نه نوری تو را روشنتر می کند و نه تاریکی تو را مخفی . پس مرا دریاب و تمام شهواتم را در کاسه از شراب بندگی و نوکری به زور در حلق بی تقصیرم بریز باشد تا من نیز روزی آدم شوم و پاسخ حسن نیتت را بدهم و فریاد ...... [ شنبه 85/10/2 ] [ 12:53 عصر ] [ ع. الف . ضاد ]
[ نظر ]
|
........................ |
........................