لحظه لحظه آفتاب مهربان، روي دست کهکشان جان مي دهد
بي امان بردوش صحرا مي برند، بادها خاکستر ققنوس را
آه. قلب آسمان در خون نشست، دردهاي پهلوي دريا را شکست
کوله بار غصه ها آرام بست، با خودش دنيايي از افسوس را
بال در بال شفق پرواز کرد، آيه هاي کوثرش اعجاز کرد.
مي کشد آه بلندي کهکشان، محنت شبهاي اقيانوس را