• وبلاگ : چيزي شبيه سكوت....
  • يادداشت : متن سخراني حجت الاسلام ظهيري
  • نظرات : 0 خصوصي ، 1 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    در سال 1348 وارد نيروي هوايي شدم . در بدو ورود مي بايستي يک سري آموزشها را در نيروي هوايي مي ديديم که از آن جمله آموزش زبان انگليسي بود.اين کلاس ها شروع آشنايي چندين ساله ي من با عباس بابايي بود...
    ايشان شخصيت خاصي داشتند واز همه متمايز بودند. در آن دوران بيشتر استادان زن بودند از جمله استاد کلاس زبان که يک زن آمريکايي بود.
    اين استاد زبان براي اينکه فرهنگ مبتذل غرب را رواج دهد،به دانشجويان پيشنهاد شرم آوري داد که، اگر کسي امتحان پايان ترم را 20 بگيرد من يک شب با او خواهم بود. بعد از اعلام نمرات عباس ازهمه نمره اش بيشتر بود او امتحان را 19 گرفته بود. من برگه او را که ديدم تعجب کردم زيرا او يک کلمه ساده را غلط نوشته بود .
    و آن استاد هم به عباس گفت: تو عمدأ اين کلمه را غلط نوشته اي تا با من نباشي. آنجا بود که من به عظمت روحي عباس پي بردم. ايشان با اين کار درس تقوا و عفت و بزرگواري را به ديگران آموخت...

    راوي:((عظيم دربند سري))يکي از دوستان قديمي شهيد بابايي.

    ______________