سفارش تبلیغ
صبا ویژن
""""""""""""
وبلاگافکت نوار وضعیت
"""""""""""""

چیزی شبیه سکوت....
چیزی شبیه سکوت فریاد حروفی است که در حلقوم جان قلم مانده اند! نمی گویم سکوت است که فریاد بی قراری روزهای بی کسی است فریادی به اوج سکوت و سکوتی به عمق دریای تنهایی....



من چیزی می گویم و تو چیزی می خوانی!

حروف نمی توانند عظمت و بزرگی مردمم را برملا کنند!

پس باید با اتصال به قلم گوشه ای از عاشقانه های ایران

را سرود،

همان قلمی که خداوند بدان سوگند خورد،

و با اتصال به قرآن جاودان شد!

این قلم است که می تواند صحنه را به تصویر بکشاند؛

شور و شعور ایران را آشکار کند.

و تو باید؛

باید در معرض قرار گرفته باشی تا بتوانی به آقایی و

مهر و محبتش دست یابی!!

تعجب نکنید که منهم مانند شما مات و متحیرم

غربیان از زیبایی ما ایرانیان هیچ ندیده اند

هیچ نچشیده اند؛

لقمه ی عشق را از سر سفره یشان بر نداشته اند؛

اصلا عشق را نفهمیده اند؛

ندیده اند و نفهمهیده اند که سرچشمه مهر و محبت را باید در

ایران جستجو کرد!

کاش قدرت داشتم تا روزی دست یکایک مردم غرب را می گرفتم

و در برابر آیینه ایران قرار می دادم تا زشتی هایشان را در این

آیینه زلال بشناسند و باد غرور را از سر خالی کنند.

از غرور خالی شوند و اینقدر به ایرانم تهمت نزنند!

اینقدر او را غریب نکنند.....

دخترم ایران آنقدر غریب است که حتی در خانه نیز مورد

حسادت قرار می گیرد.

دخترم ایران مادر تاریخ و مرکز پرورش تا قیامت  است.

ایران کشور من است که از دخترم نیز با وقار تر و محجوبتر

و محبوبتر است.

ایران در حجاب عشق است

حجابی از شهادت و حجابی از ظهور!

حجاب ایران سرخ؛ و پرده محملش رنگ ظهور دارد

ما ایران را از دخترانمان محجوبتر و محبوبتر دیده ایم.....



[ سه شنبه 93/10/23 ] [ 5:9 عصر ] [ ع. الف . ضاد ] [ نظر ]

 

 


خاطره نمی نویسم؛

حرفی از یادگاری نمی زنم؛

از بودنها و رفتنها دم نمی زنم؛

اصلا اهل غصه گذشته و قصه آینده نیستم؛

تنها به حال می اندیشم و از الان سخن می گویم.

مردم دیار ایران در توصیف نمی گنجند؛

هر گاه قلمی بخواهد در رثای مردم این مرز و بوم،

بر صحنه سفید کاغذی برقصد،

حروف راه نفسش را می گیرند و قلم بیچاره نمی داند؛

از کجا آغاز کند و به کجا پایان دهد.

عنوان ، عشق ایران دخترم ، را انتخاب کردم تا من

با جان بنویسم و تو با دل بخوانی!

در میان ایران ؛ کرمانشاه مرز حضور خوبان و

ماوای نیکان روزگار است.

مردمی از جنس باران!!

مثل حوریان؛ مثل شیشه؛

مثل آب ؛ مثل زلال آسمان؛

اکنون فرصت توصیف زیبایی هایشان را ندارم

چرا که زمان از کف می رود

وقتی مصطفی پسرم در راه بازگشت از کربلا

دچار سانحه تصادف شد و در کما

رفت؛ این حقیقت را یافتم؛

بستری شدن مصطفی آینه ای شد تا جمال

زیبا و بزرگواری مردم کرمانشاه در آن منعکس شود.

خواهم گفت و قلمم را در رثای کرمانشاه به رقص خواهم

کشاند......


[ دوشنبه 93/10/22 ] [ 6:30 عصر ] [ ع. الف . ضاد ] [ نظر ]
........

.: Weblog Themes By Weblog Skin :.
درباره وبلاگ

........................



........................
Google

در این وبلاگ
در کل اینترنت
""" ........
///